روش ديناميک سيستمی که در ابتدا در حوزه مهندسی و برای تحليل سرومکانيزمها توسعه يافت به سرعت جايگاه مناسبی در علوم رياضی متناظر با آنها، مانند جبر خطی و عمليات ماتريسی، و تبديلهای فرکانسی مانند لاپلاس و فوريه پيدا کرد و منجر به شکلگيری شاخههای نوينی از علوم مهندسی مانند “شناسايی سيستم”[…]
تحریریه: در این مقاله به پرسش های بسیاری در زمینه ی System Dynamics پاسخ داده شده است و نیز پرسش های جدیدی برای علاقه مندان علوم سیستم ها به وجود می آید. دکتر پرویزیان به اهمیت گام های یک مطالعه به روش دینامیک سیستمی می پردازند و می گویند: شروع مدل سازی با تشکیل چرخه های علّی بدترین تله ای است که پژوهشگر را به هیچ می رساند در حالی که سرخوش از دستاوردهای خود است. ایشان به اهمیت توسعه ی هدفمند این دانش در ایران اشاره می کنند و ترجمه و تدریس صحیح نوشته های پروفسور فارستر را یادآور می شوند. در ادامه ی پرونده پویایی شناسی سیستم ها مصاحبه ی ما با دکتر کوروش برارپور، از منظر اهمیت تفکر سیستمی در ایران برای خوانندگان می تواند زمینه ساز ایده¬های تازه ای باشد. اخبار مهندسی صنایع ایران از همراهی دکتر پرویزیان و ارایه ی مقاله ی حاضر، صمیمانه سپاس گزاری می نماید.
***
ديناميک سيستمی متدولوژی، توانايی ها و محدوديت ها /
جمشید پرویزیان / دانشیار دانشکده مهندسی صنایع / دانشگاه صنعتی اصفهان
روش ديناميک سيستمی که در ابتدا در حوزه مهندسی و برای تحليل سرومکانيزمها توسعه يافت به سرعت جايگاه مناسبی در علوم رياضی متناظر با آنها، مانند جبر خطی و عمليات ماتريسی، و تبديلهای فرکانسی مانند لاپلاس و فوريه پيدا کرد و منجر به شکلگيری شاخههای نوينی از علوم مهندسی مانند “شناسايی سيستم” گرديد. هسته اصلی ديناميک سيستمی در آغاز مدلهای بازخورد بود که عمدتاً برای کنترل سيستمها ابداع شده بودند.
با اين حال تحول تئوریهای کنترلی از يکسو و مدلهای پيشرفته رياضی که برای توصيف سيستمهای غير خطی ايجاد شدند از سوی ديگر، علم ديناميک سيستمی را نيز دستخوش تحول و پيشرفتهای زيادی نمود به گونهای که امروزه نه تنها در شاخههای مختلف مهندسی، بلکه در علوم رياضی، اقتصاد و سياست نيز تکنيکها و مفاهيم همخوان اما در سطوح و با واژگانی متفاوت تحت عنوان روش سيستمی يا ديناميک سيستمی گسترش يافتهاند.
از سالهای دهه1950 ميلادی به بعد، کوششهای جدی در “انستيتو تکنولوژی ماساچوست” آمريکا توسط پروفسور جی فارستر صورت گرفت تا از ديناميک سيستمی برای شناسايی ويژگی بازخورد اطلاعاتی سيستمهای صنعتی و اقتصادی استفاده شود [Forester, 1961, 1968]. اين کوششها مبتنی بر يک تعبير فلسفی از مدلهای بازخورد بود که بر مبنای آن “علّيت خطی”، که ميراث تفکر ارسطويی در دو هزارة گذشته بود، جای خود را به “علّيت حلقوی” میداد. در چرخه علّيت هر عنصر میتواند علّت تغييراتی شود که در طول زمان میتوانند بر وضعيت همان عنصر اثر بگذارند. به عنوان مثال افزايش قيمت يک کالا میتواند باعث عرضه بيشتر آن شود. عرضه بيشتر، به کاهش نسبت تقاضا به عرضه منجر ميشود. در نتيجه با گذشت زمان حجم انباشتهای از محصول بدون تقاضا به وجود میآيد. اين میتواند به کاهش قيمت کالا بيانجامد.
اين تعبير ديناميکی از تغييرات اقتصادی به خوبی جايگاه مناسبی برای توسعه ديناميک سيستمی به عنوان ابزاری برای شناسايی سيستمهای اقتصادی- اجتماعی فراهم میآورد. تکيه بر اصل علّيت حلقوی شاخه جديدی از دانش را نيز در حاشيه ديناميک سيستمی به وجود آورد که از آن با “تفکر سيستمی” ياد ميشود.
در يک مطالعه ديناميک سيستمی، پيش از هر چيز لازم است مرزهای يک سيستم تعيين شوند. يک سيستم، بنا به تعريفی که پيش از اين در مهندسی شکل گرفته است، يک مرز فرضی را در اطراف عواملی که با يکديگر اندرکنش دارند ترسيم میکند[1]. واضح است که در اين تعريف محدوديت خاصی برای تعيين حدود يک سيستم فرض نمیشود، چرا که در عمل تعيين عواملی که در يک چرخه علّی اندرکنش ندارند معمولاً دشوار و يا غير ممکن است و میتوان برای هر اتفاقی که در اقتصاد گوشهای از جهان میافتد عواملی در گذشته يا در ديگر نقاط جهان پيدا نمود که به نحوی میتوانند بر چگونگی آن اتفاق اثرگذار باشند. با اين حال در عمل آنچه مرزهای يک سيستم را تعيين میکند اول هدف از مطالعهای است که موضوع ديناميک سيستمی است و دوم، ميزان اهميت تأثير عوامل دور و نزديک بر عناصری است که در درون مرزهای يک سيستم فرض شدهاند.
يک مطالعه ديناميک سيستمی معمولا” دارای 6 مرحله است [Forester, 1994] که در شکل 1 نمايش داده شدهاند.
[1] برای سيستم تعاريف مختلفی شده است از جمله:
- گروهی از عناصر مستقل اما مرتبط است که روی هم يک کل را تشکيل میدهند.
- ابزاری است که اجزاء متقابلا” موثر بر يکديگر را تشکيل میدهد که برای عملکرد خاصی کنار هم قرار گرفتهاند.
- مجموعهای از روشها و قوانين است که حاکم بر رفتار میباشند.
- روند يا فرآيند به دستآوردن يک هدف است.
- گروهی از اعضاء يا ارگانها که به شکل آناتوميک يا فيزيولوژيک به يکديگر مرتبطاند.
- يک ساختار سازمانيافته برای تنظيم يا طبقهبندی.
- نمونهای از ماده که در آن فازهای مختلف با يکديگر در تعادلاند.
- يک موجود زنده که از آن به ترکيبی از اجزاء از درون به يکديگر وابسته برای تشکيل يک کل تصور میشود.
- يک منش منظم؛ نظم به معنای روشمند بودن و ساختار داشتن.
به نظر میرسد تعريف اول بيشتر با اهداف ديناميک سيستمی همخوان باشد. با اين حال در اين روش علمی، مرزهای سيستم مستقل از هدف مطالعه نيستند. در واقع “کل” محصور در مرزهای سيستم يک مفهوم ابژکتيو است.
همانگونه که ديده ميشود اولين گام در يک مطالعه سيستمی، توصيفی است که مبتنی بر مشاهده نزديک سيستم و شناخت عوامل مؤثرتر بر يا تاثيرپذير از متغيرهايی باشد که هدف مطالعه سيستمی تنظيم يا کنترل آنها است. توصيف درست تنها از طريق همزيستی با سيستم، جست و جوی ديدگاههای مختلف کسانی که در يک سيستم زندگی میکنند، پیگيری تغييرات متغيرهايی که در نگاه اول میتوان از يک سيستم شناسايی کرد در طول زمانهای گذشته، و بررسی مطالعه سيستمهای مشابه امکانپذير است. با اين حال هرگونه توصيفی ممکن است دارای کاستیهايی باشد که در گامهای بعدی مطالعه روشن شده، لازم است بر طرف شوند. حاصل يک توصيف دقيق از يک سيستم میتواند در گام دوم به کار رود و به انتخاب دقيق متغيرهای سطح و نـــرخ کمک کند. متغيرهای سطح آن دسته از متغيرها را تشکيل میدهند که محتوای آنها به تاريخ آنها بستگی دارد در حاليکه متغيرهای نرخ دارای مقادير لحظهای هستند. از اينرو اگر زمان متوقف شود متغيرهای سطح دارای مقداری هستند که درست يک گام زمانی قبل دارا بودهاند در حاليکه مقدار متغيرهای نرخ صفر ميشود. از اين آزمون میتوان برای تميز اين متغيرها از يکديگر استفاده کرد. متغيرهای نرخ و سطح را به ترتيب میتوان به عملکردهای مشتقگير و انتگرالگير تشبيه نمود. در عمل، متغيرهايی چون حسابهای بانکی، موجودی انبارها، جمعيت، موجودی کالاهای سرمايهای، ميزان سواد عمومی و … را میتوان به عنوان متغيرهای سطح به کار برد در حالي که برداشت يا واريز روزانه، ميزان ورود و خروج کالا، مرگ و مير و زاد و ولد، نرخ سالانه فرسودگی و … را میتوان متغيرهای نرخ به حساب آورد. با وجودي که متغيرهای سطح معمولاً از جنس “واحد” و متغيرهای نرخ از جنس “واحد بر زمان” میباشند برای تشخيص متغيرهای نرخ و سطح نمیتوان از بُعد آنها استفاده کرد چرا که ميزان متوسط يک متغير نرخ، با بُعد “واحد بر زمان” يک متغير سطح تشکيل میدهد.
با داشتن هر يک از متغيرهای سطح و متغيرهای نرخی که آنها را تغيیر میدهند میتوان مدل را تکميل کرد. قابل توجه آنکه توصيه میشود تشکيل چرخههای علّی تا پايان ساخت مدل به تعويق افتد. چرا که اگر از چرخههای علّی شروع کنيم میتوان بديلهای متعدد و بیحاصلی را آزمود که میتوانند هريک از متغيرها را به تعداد زيادی متغير خارج از مرزهای سيستم مرتبط سازند. در حاليکه اگر ابتدا متغيرهای سطح و نرخ انتخاب شوند و مدل ساخته شود میتوان تعبير يگانهای از چرخههای علّی به نمايش در آورد.
نکته قابل توجه ديگر آنکه ساخت يک مدل مقدم بر جمعآوری هرگونه اطلاعات آماری يا تحليلی است. در واقع مدل حاصل انبوهی از اطلاعات نيست بلکه به کمک مدل میتوان چراغی افروخت و در پرتو نور آن اطلاعات لازم را از يک سيستم گرفت.
با داشتن مدل میتوان به شبيهسازی، گام سوم، پرداخت. شبيهسازی عبارتست از اجرای مدل به ازای گذر زمان. از همين جا میتوان تفاوت عمدهای را بين سيستمهای ديناميکی در مفهومی که معمولاً در علم رياضی به آن اشاره ميشود و در علوم مهندسی قائل شد. در حالی که در الگوهای رياضی سيستمهای ديناميکی، زمان معمولاً يک متغير پيوسته است در شاخههای مختلف مهندسی زمان پيوسته، با ظهور عناصر ديجيتال در درون يک سيستم جای خود را به يک متغير گسسته با بازههای زمانی که گاه از يک چندم ثانيه تجاوز نمیکند سپرد. در مسايل اقتصادی- اجتماعی اما، هر چند شبيهسازی براساس متغير گسسته زمان انجام ميشود معمولاً بازههای تغيير از يک هفته کوچکتر نيستند و گاه به بزرگی چند سال يا دهه نيز میشوند. اين انتخاب يکی ناشی از اهداف کلان يک مطالعه ديناميک سيستمی در مسايل اقتصادی است و ديگر آنکه تغييرات متغيرها در يک سيستم اقتصادی- اجتماعی معمولاً دارای دورههای تناوب چندماه يا چند ساله است. از نکته اخير میتوان راهنمايی برای انتخاب بازه زمانی به دست آورد. به عنوان قاعدهای سرانگشتی، بازه زمانی لازم است از نصف حداقل تأخير مرتبه اول موجود در يک سيستم کوچکتر باشد. اين انتخاب تضمين مینمايد که تغييرات تناوبی متغيرهای سطح کاملاً پوشش داده شده، مثلاً از يک نقطه ماکزيمم به نقطة ماکزيمم بعدی يک متغير، پرشی انجام نشده است به طوریکه تغيیرات آن متغير در نقاط مينيمم خود ناديده گرفته شده باشد.
حاصل شبيهسازی را میتوان در دو بازه تاريخی گذشته و آينده تفسير نمود. مقادير حال متغيرهای سطح بايد حداقل با تقريب قابل قبول از اجرای مدل برای گذشتهای که منجر به حال ميشود به دست آيند. با اين آزمون میتوان از صحت مدل اطمينان نسبی حاصل کرد. هرچند کمتر میتوان به مدلی دست يافت که بتواند مقادير متغيرهای سطح را در زمانهای مختلف دقيقاً به دست دهد، انتظار میرود يک مدل قابل قبول روند تغييرات اين مقادير را کمابيش دنبال کند. با اطمينان از صحت نسبی مدل، میتوان به مقاديری که مدل برای متغيرهای سطح در آينده نزديک پيشبينی میکند نظر انداخت و چگونگی تحول متغيرهای وضعيت را مشاهده کرد. قيد “نزديک” در اينجا از آن رو اهميت دارد که اولاً ديناميک سيستمی قابليتی فراتر از ديگر شاخههای علوم برای پيشبينی نمیدهد، ثانيا” ارزش هرگونه تصوری از آينده را با توجه به مقياس زمانی مدل، به آيندهای که در آن ساختار مدل، اجزاء و شرايط آن، و نسبت متغيرهای ” درونزا” و” برونزا” در آن تغيير نمیيابد، محدود نمايد.
روند تغيير متغيرهای سطح و ساختار مدل میتواند مبنای پيشنهادهايی برای تغيير “ساختار مدل” يا “سياستها” باشد: گام چهارم. تغيير ساختار مدل بيشتر متوجه چگونگی ارتباط اجزاء آن با يکديگر است در حاليکه “سياست”ها میتوانند متوجه کاهش زمانهای تأخير، افزايش ظرفيتها، و به ويژه تغيير معيارهای” تصميمگيری” در نقاطی باشد که مقادير نرخها را کنترل میکنند. طبيعی است که ايجاد تغييراتی در يک سيستم با مقاومت از سوی کسانی روبرو است که به نظم “موجود” عادت کرده، حاضر نيستند به راحتی تغييراتی را بپذيرند که آنان را به سوی “آيندهای نا معلوم” پيش میبرد. در گام پنجم، گفتگو، بحث و توجيه عوامل انسانی درگير در يک سيستم زمينه قبول تغييرات را در يک سيستم به وجود میآورد. بالاخره در ششمين گام تغييرات مورد نظر اعمال ميشود.
همانگونه که از شکل 1 میتوان ديد مطالعه ديناميک سيستمی مانند هر مطالعه علمی ديگر مستلزم فعاليت ذهنی، تجربه، کشف، و اصلاح کاستیها يا خطاهايی است که میتواند در هر گام به وجود آيد. در نتيجه در هر مرحله اين امکان وجود دارد که لازم باشد به مراحل قبلی بازگشته، به تکميل يا اصلاح توصيف لغوی سيستم، تعيين حدود و مرزهای آن، انتخاب متغيرهای سطح و نرخ، اجراء مدل و سياستها يا تغيير ساختارها بپردازيم. اين ضامن ديناميک فعاليت علمیای است که منجر به تکميل مطالعه میشود.
در علوم مهندسی معمولاً از دياگرامهای جعبهای يا نمودار جريان برای نمايش مدل استفاده میشود. در اينجا، متناسب با موضوع بحث و مسبوق به آنچه از ابتدا متداول گشته، برای نمايش متغيرهای سطح از جعبه و برای نمايش متغيرهای نرخ از شير کنترلی استفاده میکنند. انتخاب اخير نشان میدهد که مقدار جاری در يک متغير نرخ ماهيتاً حاصل يک “تصميم” است که به نوبه خود تابع قوانين يا سياستهايي است که بر آن حاکم هستنند. در شکل 2 میتوان ضمن مشاهده نمونهای ساده از نمايش مدل در ديناميک سيستمی، چگونگی ارتباط بازخورد اطلاعاتی از يک سطح و مقايسه آن با مقدار مطلوب را ديد که منجر به تصميم و در نهايت عملی میشود که بر مقدار آن متغير سطح اثر میگذارد.
پيش از آن که اين مقدمه را برای آشنايي با دینامیک سیستمی پایان ببرم میخواهم اشارهای هم داشته باشم به وضعیت حاضر این متدولوژی علمی در ایران. در دههی اخیر گرایش روزافزونی به دینامیک سیستمی در دانشگاههای ایران پدید آمدهاست به طوری که هر ساله تعداد زیادی مقاله از دانشگاههای ایران در کنفرانس جهانی دینامیک سیستمی ارایه میشود. با این حال، برای شناخت درستی از این روش و محددیتهای آن لازم است متون اصلی این روش به ویژه نوشتههای پروفسور فارستر به درستی به پارسی برگردانده و تدریس شوند. جای تاسف است که حتی نام این روش در پارسی به اشتباه به “سیستمهای دینامیکی” یا “پویاییهای سیستم” یا مانند آن برگردانده شدهاست. بلایی که شاید بر سر برخی رشتههای مهندس هم آمد و مثلا مهندسی صنعتی به مهندسی صنایع برگردانده شد. شاید از میان برگردانهای مختلف برای نام آن، “پویاییشناسی سیستم” درستترین باشد. شروع مدلسازی با تشکیل چرخههای علّی بدترین تلهای است که پژوهشگر را به هیچ میرساند در حالی که سرخوش از دستاوردهای خود است. مدلسازی باید با بهرهگیری از قدرت تخیل و مبتنی بر دانشهای پیرامونی در موضوع مورد پژوهش شروع شود و با توصیف کلامی یک سیستم. پژوهشگر این رشته باید خود را با دانشهای اقتصاد و جامعهشناسی و مدیریت و مانند آنها تقویت کند و با تاریخ پدیدهی مورد مطالعه به خوبی آشنایی یابد. ذهن خلاق اینجا هم، چون در دیگر شاخههای علمی، موجد مدل و تئوریها است.
شاید نیاز به یادآوری باشد که این علم، چون دیگر علوم تجربی، قادر به پیشبینی و پیشگویی آینده نیست و بیشتر تلاشی است برای درک واقعیت جهان خارج. پیشبینی محدودی هم اگر ممکن باشد از سر درگیری عمیق ذهن پژوهشگر با موضوع مطالعهی خویش است.
مراجع
Forrester, J., “Industrial Dynamics”, Portland, Ore: Productivity Press, 1961.
Forrester, J., “Principles of Systems”, Wright Allen Press, Cambridge, Massachusetts, 1968.
Forrester, J., “System Dynamics, Systems Thinking, and Soft OR”, System Dynamics Review, Vol. 10, Nos. 2-3, pp. 245-256, 1994.
………………………………………………………………………………
[1] برای سيستم تعاريف مختلفی شده است از جمله:
- گروهی از عناصر مستقل اما مرتبط است که روی هم يک کل را تشکيل میدهند.
- ابزاری است که اجزاء متقابلا” موثر بر يکديگر را تشکيل میدهد که برای عملکرد خاصی کنار هم قرار گرفتهاند.
- مجموعهای از روشها و قوانين است که حاکم بر رفتار میباشند.
- روند يا فرآيند به دستآوردن يک هدف است.
- گروهی از اعضاء يا ارگانها که به شکل آناتوميک يا فيزيولوژيک به يکديگر مرتبطاند.
- يک ساختار سازمانيافته برای تنظيم يا طبقهبندی.
- نمونهای از ماده که در آن فازهای مختلف با يکديگر در تعادلاند.
- يک موجود زنده که از آن به ترکيبی از اجزاء از درون به يکديگر وابسته برای تشکيل يک کل تصور میشود.
- يک منش منظم؛ نظم به معنای روشمند بودن و ساختار داشتن.
به نظر میرسد تعريف اول بيشتر با اهداف ديناميک سيستمی همخوان باشد. با اين حال در اين روش علمی، مرزهای سيستم مستقل از هدف مطالعه نيستند. در واقع “کل” محصور در مرزهای سيستم يک مفهوم ابژکتيو است.