آقای دکتر می گفتند باید با طبیعت آشنا بود ما اینجا فینچ ، مرغ عشق ، طوطی هندی ، طوطی برزیلی ، عروس هلندی ، بلدرچین ، مرغ بجنوردی ، کبک ، زردپر ، مرغ مینا ، سهره ، قناری ، کاسکو ، مرغ و خروسهای قشنگ ، کبوترهای قشنگ ، مرغابی ، غاز ، […]
آقای دکتر می گفتند باید با طبیعت آشنا بود ما اینجا فینچ ، مرغ عشق ، طوطی هندی ، طوطی برزیلی ، عروس هلندی ، بلدرچین ، مرغ بجنوردی ، کبک ، زردپر ، مرغ مینا ، سهره ، قناری ، کاسکو ، مرغ و خروسهای قشنگ ، کبوترهای قشنگ ، مرغابی ، غاز ، اردک ، قرقاول ، طاووس ، آهو ، گربه ، سگ داریم { برای شوخی می گویند خودمان هم هستیم } ببینید چه خبر است ! آقای دکتر ، از بچگی ما را با طبیعت آشنا کرده بودند ، شما دیده اید که ! در کوچه های ما ! خدا نکند یک گربه یی رد بشود ، تا بچه های کوچک این را با پاره آجر نزنند راحت نمی شوند . . . تمام گربه های ما یا یک پایشان آویزان است یا یک چشمشان بیرون زده ، یعنی فکر نمی کنند که این هم جان دارد .
روزانه صد و بیست و دو سه نفر ، در منزل آقای دکتر حسابی کار می کنند ، اتاق پرستاری وجود دارد ، پرستار حاضر هستند ، خانم ابتدایی ، در اتاق پرستاری از حیوانات آقای جاوید هستند ، که اگر حیوانی مریض شد ، او را به آنجا ببرند معالجه اش کنند .
وقتی آقای دکتر در جلوی آشپزخانه را باز می کردند ، تا از پشت آشپزخانه مادرم بیایند توی حیاط ، آهوها می دویدند تا به آقای دکتر سلام کنند { دست در جیب چپ کتشان می کنند و چند تایی هلوی وحشی از جیب بیرون می آورند } اینها در جیبشان بود ، آهو عاشق هلوی کوهی است ، می دویدند به آقای دکتر سلام کنند ، آقای دکتر هم یکدونه به این یکدونه به اون دوتا به این دوتا به اون می دانند که یعنی تو اگر آمدی به من سلام کنی و من رو خوشحال کنی ، من قبلاً به این فکر بودم ، که دهان تو را شیرین کنم .
تابستانها پولدارها از تهران می آمدند شمیران ، چون خنک بود ، ولی ما که یک خانه داشتیم ، زمستانها دزدها نصیب ما می شدند و ما مجبور بودیم سگ داشته باشیم . یک شهربانویی اینجا کار می کرد یک روز از مادر من پول گرفت ، در تاسوعا عاشورا برود تکیه شمیران شربت بدهد ، موقع برگشتن 9 تا دزد را با خودش آورد داخل ، پشت این در { به در اشاره میکنند } من و خواهرم در بغل مادرم می لرزیدیم ، آقای دکتر تفنگشان را برداشتند ، با چراغ قوه رفتند ، با یک ابتکاری ، بالاخره دزدها را ترساندند و آنها تسلیم شدند . مشهدی جلال پیرمردی داشتیم ، پا و دست دزدها را با نخ گونی بست .
افسر کلانتری آمد گفت آقای دکتر حسابی فکرش را کرده اید اگر یکی از اینها یک چاقو داشته باشد ، چه اتفاقی میافتد ، این چه کاری است ، شما هر سال دزدها را می بندید ما بیاییم ببریم شما بروید سگ بیاورید ، { به کتابخانه اشاره میکنند } این یازده جلد کتاب سگ را آقای دکتر خواندند از داخل این کتابها نژاد انگلیش سپانیل را انتخاب کردند . این سگ سه تا خاصیت دارد ، هم حس پاسبانی هم حس شکار هم حس بازی ! دویست و پنجاه سال پیش انگلیسی ها ، این نژاد را از اسپانیا آورده اند ، این سه غریزه را در وجودش گذاشته اند ، مثلاً وقتی دهانش باز است ، بچه دست در دهان این سگ بکند ، دهانش را نم یبندد ، اگر بچه دم این سگ را بکشد بر نمی گردد بچه را بگیرد ، بهترین سگی است که می تواند با بچه بازی کند ، آقای دکتر یک جفت از این سگ ها از بروکسل بلژیک آوردند ، حالا دیگر خر بیار و باقالی بار کن ـ مادر ما آیت ا… زاده و سگ نجس است و خلاصه بیا و درستش کن ـ آقای دکتر پنج ماه زحمت کشیدند ، به این سگها یاد دادند ، که تو وقتی ماها را می بینی به جای اینکه به بغل ما بپری برو بنشین پنج متر آن طرفتر ! مادر من که دیگر خیالشان راحت شد ، از این سگها خوششان آمد ، راحت می نشستند در آلاچیق کتاب دعایشان دستشان بود و بگذریم ! آقای دکتر که از پشت آشپزخانه میَ آمدند بروند ماشینشان را از گاراژ ته حیاط بردارند ، دو تا سگها می دویدند و میآمدند به آقای دکتر سلام کنند ، محال بود دو تکه نان قندی در دستشان نباشد ، که یکی را به این بدهند یکی را به آن ، که به او بگویند که تو که دیشب تا صبح خواب را به خودت حرام کردی ، که من راحت اینجا استراحت کنم ، من هم به فکر شیرین کردن دهان تو بودم .
یک کلمه هم از رفتار احترام آمیز آقای دکتر به اهالی خانه بگویم : مثلاً آقای دکتر می خواستند به ما بگویند این ظرف را بردار آنجا بگذار ، ما به بچه مان چطور این حرف را میزنیم ؟! میگوییم این ظرف را بگذار روی آن میز ، اگر گوش ندهد چه می گوییم ؟! می گوییم فلان فلان شده مگر کر هستی ؟! . . . آقای دکتر که اینجوری نبودند ، می گفتند که : ” من فکر کردم چون این میز محکمتر است ، جادارتر هم هست ، اگر این ظرف روی آن میز باشد ، خیالمان راحتتر است . ” اگر منظورشان را متوجه نمی شدیم ، دفعه دوم سوالشان طولانی تر میشد : ” من میخواستم از شما سوال کنم ببینم نظر شما چیه ! آیا . . . ” ببینید چقدر حوصله ! ادب و احترام حتی نسبت به یک بچه .
یک روزی من و خواهرم یک کار بدی کردیم ، آقای دکتر گفتند بروید از مادر معذرت خواهی کنید ، ما آمدیم از مادر معذرت خواهی کنیم ، مادر گفتند ” بروید ، من دیگه ریخت شما دو تا رو نمی تونم ببینم ” من سی سال بعد فهمیدم آقای دکتر مادر را صدا کرده بودند بالا ( هر وقت می خواستند ما را دعوا کنند تنها صدا می کردند در را می بستند ، که کسی صدای دعوای آقای دکتر را نشنود ما کوچک بشویم ) و گفته بودند ، یکی از قوانین اجتماعی تعریف شده این است ، که وقتی کسی خطا می کند ، راهش عذرخواهی است ، اگر شما نپذیرید ، راهی به جزء تنبیهات بعدی و بیشتر شدن خطا باقی نمی ماند ، چون شما مجبورید ، از تنبیه بدنی استفاده کنید او هم مجبور است ، یک عکس العمل بدنی نشان دهد ، بچه ها عذرخواهی کردند ، مجبورید بپذیرید چون راه دیگری وجود ندارد .
ببینید چقدر قشنگ است ؟!
ادامه دارد …